فقط  خداوند عاشق

نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم

نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
نه سمائم
نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم
نه سرابم،
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستاده پیرم
نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم
چنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه‌ گفتم
نه‌ نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند تو آنی 
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی
که خود آن نقطه عشقی
تو اسرار نهانی
همه جا تو
نه یک جای 
نه یک پای
همه‌ای
با همه‌ای
همهمه‌ای
تو سکوتی
تو خود باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی
به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و
نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی
نه که جزئی 
نه چون آب در اندام سبوئی
خود اوئی
به‌خود آی
تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی
و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود
هیچ نبینی
و

 گل وصل بچینی



               خداوند عاشق ما سوى، و ما سوى عاشق اوست                               

تفسیر آیه: یأیُّهَا الإْنسَنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى‏ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَقِیهِ

قالَ اللَهُ الْحَکیمُ فى کِتابِهِ الْکَریم:

یأیُّهَا الإنسَنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى‏ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَقِیهِ.

 (آیه ششم، از سوره انشقاق: هشتاد و چهارمین سوره از قرآن کریم)

اى انسان! حقیقاً تو با سختى و تعب خودت را به سوى پروردگارت می ‏کشانى، و سپس وى را ملاقات خواهى نمود.


علّامه طباطبائى أعلى الله مقامه در تفسیر این کریمه مبارکه فرموده‏اند:


راغب اصفهانى گوید: کَدْح به معنى سعى کردن و سختى را متحمّل شدن           می‏ باشد- انتهى. پس در آن معنى سیر منطوى است.

و گفته شده است: کدح به معنى به زحمت افتادن در کار می ‏باشد بطورى که کار در نفس انسان اثر بگذارد- انتهى. و بنابراین، کدح متضمّن معنى سیر است به دلیل تعدّى آن به إِلَى‏. پس علیهذا بر هر تقدیر در کدح معنى سیر وجود دارد.


بیان کرده است که غایت و نهایت و مقصود این سیر و سعى و مشقّت، اوست سبحانه و تعالى از جهت آنکه ربوبیّت از آن اوست.

یعنى انسان از آنجا که عبدى است مربوب و مملوک و مورد تدبیر، سیر و سعى دارد به سوى خداوند سبحانه از آنجا که او ربّ اوست و مالک و مدبّر امور او. زیرا عبد و بنده از جهت خود براى خود اراده و عملى ندارد.

لهذا برعهده اوست که اراده نکند و کارى را انجام ندهد مگر آنچه را که ربّ او و مولا و آقاى او اراده کرده است و وى را بدان امر نموده است. بنابراین بنده همیشه از کیفیّت اراده و عملش مورد بازپرسى قرار خواهد گرفت.


و از اینجا روشن می ‏شود اوّلًا گفتار او:

إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى‏ رَبِّکَ متضمّن حجّتى است بر معاد. به علّت آنکه دانستى ربوبیّت تمام نمی ‏شود مگر با عبودیّت، و عبودیّت تمام نمى‏شود مگر با مسؤولیّت، و مسؤولیّت تمام نمى‏شود مگر با رجوع و حساب بر اعمال، و حساب تمام نمى‏شود مگر با جزاء .


 ثانیاً مراد از ملاقات خدا، منتهى گشتن بدانجائى می ‏باشد که حکمى جز حکم او نافذ نیست بدون آنکه حاجبى از پروردگارش وى را محجوب دارد.



و ثالثاً مراد از مخاطب در آیه انسان است از جهت انسانیّت او. بنابراین، مراد از آن جنس انسان است، و این بدانجهت مى‏باشد که ربوبیّت وى براى تمام انسانها عمومیّت دارد. [المیزان فى تفسیر القرءَان» ج 20، ص360 ]

اعاظم از حکماى اسلام به ثبوت رسانیده‏اند که میان حضرت ربّ العزّه و میان آفریدگانش یک نوع جذب و انجذابى وجود دارد که از آن تعبیر به عشق مى‏کنند.


عشق خدا به مخلوقاتش آنها را به وجود آورده است، و به هر یک از آنها طبق استعدادهاى مختلف و ماهیّات متفاوت لباس هستى و بقا پوشانیده، و به صفات خود به هر کدام متناسب با خودشان متّصف نموده است.


این عشق است که عالم را بر سر پا نموده است، و این حرکت را از افلاک گرفته تا زمین نشینان و از ذَرّه تا دُرّه، موجود و به سوى او در تکاپو انداخته است.

زندگى و حیات و عیش و حرکت ما سوى الله هم بواسطه عشقى است که خدا در فطرت و نهادشان گذاشته است.

و بنابراین هر موجودى از موجودات امکانیّه بر اساس و أصل عشق به معشوق خود حیات و روزگارشان را ادامه مى‏دهند، و داستان تجاذب (جذب و انجذاب) در بین تمام موجودات سفلى و عوالم علوى برقرار می ‏باشد.

این تجاذب که در هر موجودى به نحوه‏اى خاصّ وجود دارد، موجب حرکت به سوى مبدأ اعلى در مدارج و معارجِ متفاوت شده است که مِنْ دونِ حِجابٍ و مِنْ وَرآء حجاب همگى عاشق او و به سمت او به جنبش آمده و به سیر و راه افتاده‏اند.

غایة الامر موجودات ضعیفه و ماهیّات سِفلیّه بواسطه محدودیّت وجودشان در میاه راه گرفتار قواى شدیدتر از خود شده، در همانجا فانى مى‏شوند.

و بطور الاقرب فالاقرب هر موجود عالى غایت سیر موجود و معلول دانى است تا برسد به ذات حقّ و صادر مطلق که اوّلین موجود لا یتناهى و عظیم در عوالم است، و در او فانى مى‏شود؛ و تعاشق میان حقّ سبحانه و تعالى و میان او تحقّق مى‏پذیرد.

در این کریمه شریفه، از حرکت انسان به سمت این محبوب ذو الجمال و معشوق صاحب جلال که مقصود نهائى و مقصد اصلى است به عنوان کَدْح تعبیر گردیده شده است.

یعنى انسان که اشرف مخلوقات است استعداداً، باید خود را به فناى تامّ‏ برساند فعلیّةً.

آنانکه رسانیدند که رسانیدند؛ و آنانکه استعداد خود را ضایع کرده و نتوانسته‏اند در حرم امن و امان وى استقرار یابند و از موانع و خطرات قرقگاه حریم وى عبور کنند نیز بالاخره در تجلّیات جلالیّه او در مواقف حساب، وى را دیدار و ملاقات خواهند نمود، و به معشوق و محبوب حقیقى خود از پس پرده هزار حجاب خواهند رسید و خواهند فهمید که اوست محبوب و معشوقشان؛ غایة الامر ایشان در عالم دنیّه دنیویّه شهوات با چشمان رمد آلوده خود او را نگریسته‏اند و اینک هم از پس پرده و حجاب به ملاقات خدا می ‏رسند.

منبع:الله شناسی     

 عشق یعنی

ای تربت گمگشته ات دارالسلام انبیا
صحن بقیع خلوتت بیت الحرام انبیا
تنها نه مام احمدی مام تمام انبیا
از کوثر احسان تو لبریز جام انبیا

 

عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مست مست
عشق یعنی ذکر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا

 

عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی
عشق یعنی صبر در هنگام خشم
عشق یعنی جای سیلی روی چشم

 

عشق بر دل ها شهامت میدهد
عشق بر غم ها حلاوت میدهد
عشق بر دلداده فرمان میدهد
عاشق جان داده را جان میدهد
عشق باعث شد که دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت

 

عشق یعنی انقلاب فاطمه
عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیت الاحزان خراب فاطمه
عشق یعنی صحبت بی واهمه
حیدر در بند پیش فاطمه

 

آن که خود مرد دلیر جنگ بود
دستگیر فرقه ای صد رنگ بود
عشق یعنی عاشقی در تار و پود
گردش دستاس با دست کبود
عشق یعنی گریه های حیدری
دختری دنبال نعش مادری

 

عشق یعنی قلب چون آیینه ای
جای میخ در به روی سینه ای
عشق یعنی انتظار منتظر
سینه ای مجروح از مسمار در
عشق یعنی طاعت جان آفرین
رد خون سینه بر روی زمین